این پوپولیسم نیست که باید مواخذه شود، بلکه جریان اصلی است که بی توجه به جریانات حاشیه ای که در زیر سطح شکل می گیرد؛ به دنبال ایده آل های خودش است.
نویسنده: نسیم پارگام
دیپلماسی ایرانی: جهان کنونی ما و چیزی که به آن شکل داده است تجربه های تاریخی ای است که این جهان پشت سر گذاشته. تجربه های تاریخی، ژن های این واحه از زمان و تاریخی که ما در آن زیست می کنیم است. با واکاوی این ژن ها می توان پدیده را تحلیل و شاید در موارد نیاز، روند تاریخ را اصلاح کرد. در دنیای معاصر ما نظم عمومی همچنان اربابانی دارد که شکل کلی تاریخ را برای آیندگان می نگارند و یکی از ارکان و بانیان چیزی که ما به عنوان نظم حاکم بر خود می خوانیم و در زیست و مناسبات ما اثر دارد و جهان اطراف ما را در هر کجایی که هستیم می سازند، کشورهای قدرتمندی هستند که بافت حاکم جهان را شکل داده اند. این کشورها، بازوها و نیروهایی هستند که در تقابل با یکدیگر نقطه ای را به عنوان ثقل و مرکز جهان تعیین می کنند. یکی از این اربابان، امریکا است با تمامی ابعاد و ارکانش. شاکله قدرتمندی که نوعی از دموکراسی در آن حاکم است. دموکراسی امریکایی نوعی منحصر به فرد است مانند باقی انواع دموکراسی که به دلیل میزان اثرگذاری آن در جهان امروز، قصد دارم در سری یادداشتهایی به بررسی آن بپردازم.
دموکراسی از نوع امریکایی آن، پدیده ای است که با گذر ازتاریخ آمریکا شکل گرفته است. من قصد دارم با بررسی برش های تاریخی نگاهی به روند شکل گیری بافت کنونی جامعه و نهاد قدرت در این کشور بیاندازم. با توجه به ظهور قدرتمند پوپولیسم در اروپا و به خصوص امریکا، تجربه مشابهی در آمریکا در دهه های واپسین قرن هجده را در این یادداشت آورده ام تا آن را در گذشته همین کشور ردیابی کنم.
در اواخر قرن ۱۹ در امریکا، در حالی که کشاورزان جنوب و جنوب غربی امریکا با خشکسالی و کاهش قیمت های ناشی از صنعتی شدن دست و پنجه نرم می کردند شهرهای تازه شکل گرفته و مناطق صنعتی، دوران رونق خود را تجربه می کردند. در آن سالها کشاورزان امریکایی، و در کل در سراسر جهان هر کسی که با زمین در ارتباط بود، از نظر سیاسی و فیزیکی منزوی شدند. با طنزی کنایه آلود، کشاورزی روی تابلو زمینی که رهایش کرده بود نوشته بود ۲۵۰ مایل تا نزدیک ترین دفتر پست، ۱۰۰ مایل تا جنگل ، ۲۰ مایل تا نزدیکترین آب و ۶ اینچ تا جهنم.
جنگ داخلی تازه تمام شده بود و امریکایی ها در سرآغاز جهانی شدن و در حالی که قدمهای محکم اولیه را برای تبدیل شدن به صنعتی ترین ملت جهان بر می داشتند با پرسش دیگری روبه رو شدند. چندی فبل آنها در پی تعارضات داخلی به این پرسش که آیا می خواهند یا می توانند هویت ملی خود را با برده داری گره بزنند یا می خواهند ملتی آزاد باشند پاسخ داده بودند. اما به دلیل شکاف ایجاد شده در میان الیت اجتماعی و کشاورزان فرودست جامعه، چالش دیگری در پیش رویشان شکل گرفت. آنها باید به این سئوال پاسخ می دادند که ایا می خواهند به هر قیمتی، حتی به قیمت زیر پا گذاشتن اصول برابری، در رقابت بین ملتها پیش روند؟
در امریکایی که به طور فزاینده ای صنعتی می شد، زندگی کشاورزان به غیر از کار و طبیعت به فاکتورهای پیچیده ای اعم از تغییر قیمتها و اقتصاد ملی گره م یخورد که با توجه به عدم ادغام کشاورزی با روند صنعتی شدن و تجاری نشدن کشاورزی، چاره ای نداشتند جز اینکه با اتحاد با یکدیگر ذرهای از توان اقتصادی خود را باز گردانند. به این صورت که زارعین در تگزاس، در سال ۱۸۷۷ ، در کنار هم ایستادند تا با انواع واسطه ها و فشارهایی که نظام صنعتی سر راهشان قرار داده بود مقابله کنند.
خواست سیاسی حکومت اما بدون توجه به عموم مردمی که از غافله صنعتی شدن جا مانده بودند، امریکا را به سمت تمرکز بیشتر در صنعت می تازاند. با صنعتی شدن هر چه بیشتر آمریکا، کسب کارهای بیشتری در هم ادغام شده و مونوپولیهایی در صنعت حمل و نقل و تجارت شکل گرفت که برای کشاورزان گلوگاه حیاتی بود و فروش محصولات آنها و قیمت محصولاتشان شدیدا به آن وابسته بود. کاهش قیمت کالاها، عدم توانایی در پیدا کردن بازار برای محصولات، ناتوانی کشاورزان در تحصیل اعتبار از بانکها که برایشان عموماً حیاتی بود و الگو گیری از تولیدکنندگان کالا، آنها را به فکر تشکیل مجمعی انداخت که بتوانند با تشکیل تعاونیها محصولات خود را بطور عمده و با قیمت پایینتر به مصرفکننده برسانند و یا بتوانند کالای خود را با قیمت بهتر بفروشند.
در ابتدا کشاورزان، تنها برای حل مشکلات معیشتی که به دلیل تضاد منافع آنها با صنعتی شدن و شهرنشینی رخ داده بود، طبق سنت امریکایی تصمیم به حل مسائلشان با راه حل غیر سیاسی گرفتند و مجمع کشاورزان را تشکیل دادند.
با این اتحاد، زارعین می توانستند ماشین آلاتی را که برای تجاری سازی کشاورزی و توان رقابتی، ملزم به استفاده از آن بودند را بطور مشارکتی استفاده کنند و حتی قدرت چانه زنی خود را در خرید و فروش بالا ببرند و قیمت کالاهای خریداری شده را کاهش بدهند.
کشاورزان برای بقا مبارزه میکردند و با اینحال به سیستمی که انها را جا گذاشته بود تلنگر میزدند که آنها را ندیدند و در جامعه شکافی هست که نادیده گرفته شده. با توجه به اینکه در یک نظام دموکراسی، سازوکارهاییاست که یک شکاف هیچگاه نمی تواند ایستایی خود را در لایه های زیرین جامعه حفظ کند. یا به سطح می آید و به شکل جنبش پوپولیستی در ساخت قدرت جای می گیرد و یا شکاف باید اصلاح شود وگرنه خود را در طول پیکره جامعه آن قدرپیش می برد و برای آحادی که آن را نمایندگی می کنند قبایی می دوزد که شاید به تن باقی ملت و بخصوص الیت جامعه ای که آنها را نادیده گرفته بود خوش ننشیند.
زار زدن این قبا به تن این جامعه وقتی خودش را بهتر نشان می دهد که بدانیم وجه دیگر هر فعالیت معیشتی و اقتصادی، وجه سیاسی آن است که بطور طبیعی در بطن این واحد اقتصادی و طبقه اجتماعی شکل می گیرد که آنها را در مناسبات قدرت و قانونگذاری نمایندگی کند. بر اساس این اصل کلی، کشاورزان نیز به فعالیت سیاسیدر عرصه عمومی پرداختند و در آغاز خواست های سیاسی خود را از طریق دوحزب حاکم امریکا پیگیری کردند ولی
وقتی دیدند با توسل به این دو حزب نمی توانند خواست سیاسی خود را پیش ببرند درسال ۱۸۹۲ حزب پاپولیست یا حزب مردم را تشکیل دادند.
این حزب در اولین گامهای خود پلتفرم بسیار رادیکال و پرشوری برای حزب ارائه کرد؛ آنها خواستار ملی شدن راه آهن، تلگراف و بانکها بودند و بطورکلی به جامعه صنعتی و شهری، معاهدات و موسساتی که آنها را نمایندگی می کردند، بدبین بودند و در تمام اصول خود خواهان مقابله با مونوپلیهای تجاری، صاحبان کارخانه ها و موسسات مالی بودند.
در ابتدا حزب به صورت فرا نژادی، سیاه و سفید پوستان، کار می کرد که با یک چرخش استراتژیک، رویکردی نژادی پیدا کرد زیرا با توجه به ذات حزب که به دنبال جلب آرا بود و در صورت بودن سیاهان در حزب، آرای آن دسته از سفید پوستانی را که معتقد به برتری نژاد سفید بودند را به نفع دموکراتها از دست می داد.
به عبارت دیگر، پاپولیستها رویکرد ضد سیاهان نداشتند و این پدیده در رقابت با دموکرات ها به آنها تحمیل شد. دموکرات ها که پایگاه رایشان جنوب بود، که در جنگ داخلی از برده داری حمایت می کرد، هنوز هم مرز بندی مشخصی در حمایت از برتری سفیدان داشتند که خواست پایگاه رأیشان بود. آنها این فرا نژادی بودن پاپولیستها را علیه شان بکار بستند و در صورت چنین رویکردی ممکن بود کشاورزان فقیر سفید با یک تحلیل طبیعی در جایگیری در مناسبات قدرت به این نتیجه میرسیدند که به نفع دموکرات ها سر خم کنند.
دموکراتها بازی نژادی را بردند ولی حزب مردم در صندوقهای رای موفقیتی را به دست آورد که برای جریان حاکم غافلگیر کننده بود. این احساس خطر برای دو حزب حاکم دموکرات و جمهوری خواه، آغاز اصلاحاتی بود که توانست حزب مردم و پایگاه رأی آنها را در خود هضم کند. حزب مردم که بسیاری از جمهوری خواهان و دموکراتها را از حزبهای خود جدا و به سمت خود جذب کرده بود، حالا شکافی که در بدنه اجتماع ایجاد شده بود را با بازگشت به بدنه اصلی ترمیم می کرد. اما طنین صدای خود را در دو حزب حاکم تا به امروز باقی گذاشت.
این هضم به طور آگاهانه و در یک فرایند انتخابی صورت نگرفت بلکه جامعه گزیری ازآن نداشت. درسالهای اولیه، دو حزب اصلی امریکا در مقابل فعالیت حزب مردم هر حقه ای که توانستند رو کردند ولی به تدریج از سویی با اجرای پیشنهادات پلتفرم اولیه حزب مردم بطور قطره چکانی و پراکنده توسط دو حزب حاکم و از سوی دیگر بهتر شدن وضعیت اقتصادی کشاورزان در امریکا، به دلیل عوامل بین المللی نظیر خشکسالی در اروپا و نیاز جهانی به محصولات کشاورزان امریکایی، نیاز اولیه برای شنیده شدن صدای گروه و طبقه ای که به هر دلیلی جریان اصلی و الیت حاکم نتوانسته بود با روند تغییرات همسو کند از میان رفت و این حزب و مردمش جای خود را در نظام اقتصادی و سیاسی حاکم یافتند.
این پدیده ای که در امریکا در آستانه قرن بیستم رخ داد و شرحش در بالا آمد، همان پدیده ای است که در جهان بارها و بارها تکرار شده و می شود. مثل صدایی که هم اکنون در گلوی غرب پیچیده و شرح جدا افتادن طیفی حاشیه ای و عدم اقناع آنها توسط جریان اصلی در اروپا و امریکاست.
پوپولیست های معاصر ما گروهی به حاشیه رانده شده اند که ارزشهایی که غرب بیش از یک نسل است که حداقل به طور لفظی و عمومی به عنوان هویت اروپایی و غربی مطرح میکنند را نقیض نفع اقتصادی خود می دانند و می خواهند یا نظم نوینی را شکل بدهند یا شاید نظم جهان را به حالت سابق برگردانند، زیرا این نظم حاکم را نافی خواست سیاسی و اقتصادی خود می دانند.
جهانی که جریان اصلی تصویر می کند، جهانی تشکیل شده از موسسات و نهادهایی است که به اصولی مانند جهانی سازی و بازار ازاد معتقد است و به همین ترتیب برای ارزشهایی مثل برابری جنسیتی و فرا مرزی بودن و دموکراسی قدم برمی دارد. ولی این جهان دارد دومینو وار به نفع جریان حاشیهای فرو می ریزد که شاید حتی پیش از آنکه فرصت واکنش به این جریان را پیدا کنیم به جریان اصلی تبدیل شود. جریان اصلی که در حال حاضر انعطاف
پذیری و چند فرهنگی را نمایندگی می کند، دارد به سرعت سنگرهای خود را به جریانی می بازد که به آنی می تواند تاریخ روشنفکری بشر را به عقب بر گرداند.
ولی در اینجا این پوپولیسم نیست که باید مواخذه شود، بلکه جریان اصلی است که بیتوجه به جریانات حاشیه ای که در زیر سطح شکل می گیرد به دنبال ایده آل های خودش است. پوپولیسم همیشه در نظام دموکراسی ابزاریست برای رساندن صداها از زیر به سطح. پوپولیستها بر فرمان آرای عمومی می رانند و اگر آرای عمومی نادیده گرفته نشود می توان فرایند شکل گیری آن را واکاوی کرد و فکری در اصلاح آنها از ریشه کرد که وقتی به سطح رسید فریادی این چنین نامتجانس با جریان اصلی نباشد.
امریکا در دهه های پایانی قرن نوزده را بسیاری در کتاب عصر طلایی مارک تواین سراغ کردند. همان سالهایی که پاپولیست ها با نام حزب مردم در عرصه سیاسی وارد شدند و چالشی در پیش روی جامعه ای که یکه تاز به سمت صنعتی شدن می رفت قرار دادند. جامعه ای تا بن استخوان پراگماتیست، که جامعه را یک کل در حال حرکت به جلو می دید، و غافل از شکاف هایی بود که این حرکت مهیب به جلو در بدنه اش ایجاد کرده است.
از نظر من جهانی که ما در آن هستیم یک عصر طلایی دیگریست که در حال پا گذاشتن به عرصه نظامات جدید است . عصرطلایی که طلایش فقط آب طلا ایست که روی فلز اصلی کار شده و اگر لایه نازک طلای براق رویی را بردارید چیزی جز فلزی بی عیار نمی ماند. این فلز بی عیار همان جمعیتی است که ارزش واقعی کل قطعه را مشخص می کند و هر چند جهان پیش رویمان می درخشد اما فقط ۶ اینچ با جهنم فاصله دارد.
/مطالعات امریکا
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/10602
تگ ها: